کد مطلب:149862 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:319

شخصیت علی بن ابی طالب
[1] .

در اثر تعلیمات و قوانین فاضله ی اسلامی، كه اصول آن در قرآن ثابت است، عده ای برای نشر و دعوت به عقیده ی توحید و بر كندن ریشه ی بت پرستی و استوار كردن عدل و مساوات تربیت گردیده، و تأثیر عمیق آن تعلیمات در نفوس آنان، سبب بود كه جانهای خود را، برای نشر عقیده ی توحید و عدل و حق و مراسم اسلام، در جنگها فدا می كردند و اگر بر خلاف اصول و تعلیمات عدل اسلامی حركتی از رؤسا و زمامداران خلاف اسلامی در ضمن خلافت آنها می دیدند، خودشان را بر نهی از منكر و آگاه كردن در حركات زشت او موظف می دانستند، زیرا كه حكم قرآن چنین است: «فقاتلوا التی تبغی حتی تقی ء الی امر الله» [2] و نیز صحیحا از پیغمبر اكرم رسیده است: «سید الشهداء


عندالله عمی حمزة [3] و رجل خرج علی امام جائر یأمره و ینهاه فقتله.» [4] و بزرگترین شخصی كه از این عده به اصول و تعلیمات قرآن تربیت یافته، و اخلاق فاضله ی اسلامی در وجودش نمایان بود، همانا علی بن ابی طالب (ع) بوده، كه پیشوای بزرگ و دلیر دین، و مظهر زهد و تقوی و تمسك به اصول و احكام قرآن، و فقیه بی نظیر و یگانه خطیب دینی و اخلاقی بود، [5] و در زمان خلافت و حكومت خود، پیوسته رضای خداوند تعالی را اختیار كرده، ترك شهوت و هوای نفس


و طمع می نمود، و یگانه مصلح دینی كه مرام و سعی او این بود كه عقیده ی توحید و اخلاق كریمه ی اسلامی و فضیلت پایدار و بهترین وصف او همان است كه عدی بن حاتم [6] برای معاویة بن ابی سفیان نمود: «كان یقول عدلا و یحكم فصلا تتفجر الحكمة من جوانبه و العلم من نواحیه یستوحش من الدنیا و زهرتها و یأنس باللیل و وحشته و كان و الله غزیر الدمعة طویل الفكرة یحاسب نفسه اذا خلا و یقلب كفیه [یتندم] علی ما مضی یعجبه من اللباس القصیر و من المعاش الخشن و كان فینا كاحدنا... و كان یعظم اهل الدین و یتحبب الی المساكین لا یخاف القوی ظلمه و لا ییأس الضعیف من عدله...» [7] و بیشتر سعی داشت موافق مرام اسلام در زیر علم توحید، خلافت را بر روی عدل و مساواتی كه در آن، حقوق ضعیف و فقیر محفوظ شود، تشكیل دهد، و اهتمام داشت آنچه پیغمبر اكرم به سوی آن دعوت كرده عملی گردد، و نظر دقیقش متوجه بود كه از جامعه ی انسانی ستمهایی كه از ستمكاران عصر سابق و


عصر خویش نسبت به ضعیف می شد، محو گشته و زمامدار و رئیس و خلیفه ی اسلامی، شخص عالم به قوانین صالحه بر جامعه، و عادلی باشد كه فقیر و ضعیف در سایه ی آن به راحتی و امن زندگی كنند. در خطبه ای كه در نخیله [8] برای اصحاب و مجاهدین - كه در زیر فرماندهی او بودند - خواند، می گوید: «قاتلوا الخاطئین القاتلین لاولیاء الله المحرفین لدین الله الذین لیسوا بقراء للكتاب و لا فقهاء فی الدین و لا علماء بالتأویل و لا لهذا الامر باهل فی دین و لا سابقة فی الاسلام [یعنی معاویة و اتباعه] و الله لو ولوا علیكم لعملوا فیكم باعمال كسری و قیصر.» [9] از این بیان به خوبی واضح می گردد كه تا چه حدی خود را برای انداختن ریشه ی جور و مخالفت اعمال ستمكاران و تأسیس خلافت عادله موظف می دید، و خراج و مال را جز یك عنصر زندگی بیشتر اهمیت نمی داد، و در علم و عمل و نیكوكاری و دلیری نابغه ای مانند علی (ع) در میان پیروان پیغمبر اكرم دیده نشد، [10] ولیكن عده ای نیز در حمایت اسلام و


نشر عدل، جانهای خود را فدا می كردند.

حقا ایرانیان به مقام ارجمند این پیشوای بزرگ آشناتر هستند از عرب؛ به حدی كه جبران خلیل جبران، [11] كه یكی از بزرگان دانشمندان مشهور است، كلمه ی نغز و پر معنایی درباره ی علی (ع) گوید كه ترجمه ی فارسی آن این است: «در عقیده ی من، علی بن ابی طالب (ع) نخستین شخص بود از عرب كه روح خود را به روح جامعه ی انسانی متصل دانسته، در خیر و مصلحت آن كوشش كرده، و به طرف سعادت می خوانده، و اول شخصی بود كه نوای محبت جامعه ی انسانی را - در میان یك گروهی كه به كلی از این اندیشه ها دور بودند - بلند كرده، و آنها در میان بلاغتهای گوناگون او و تاریكی گذشته ی خود حیران بودند. كسی اگر به نظر اعجاب و اجلال بر علی (ع) بنگرد، این اعجاب و اجلال اثر فطرت پاك او است، و كسی اگر دشمنی با او كند، از اهل جاهلیت و گمراهان است. علی بن ابی طالب (ع) شهید بزرگی خود گردید، هنگام مرگ گفتار رأفت و رحمت و نیاز به خداوند در میان دو لبش شنیده می شد؛ به یك دل پرشوق و اشتیاق به خداوند خود جان سپرد. عرب، حقیقت مقام ارجمند علی را نشناخت تا این كه گروهی از ایرانیان همسایگان عرب پیدا شده و فرق میانه ی جواهر گرانبها و ریگ گذاشتند. مرگ، علی را ربود، پیش از این كه پیام نیك


خود را كاملا به عالم انسانی برساند، ولیكن در عقیده ی من در وقت مرگ و پوشاندن چشم خود از این زمین، به یك قیافه ی بشاش جان سپرد. [12] علی مانند سایر پیامبران بینا كه در یك محیط و توده، كه محیط و توده ی آنان نیست، و در یك زمانی كه زمان آنان نیست می آیند، از این جهان برفت، لیكن مشیت خداوندی بر حكمت و مصلحت جاری است كه تنها خودش بر آن آگاه است.».

تا عصر علی (ع) رونق تعلیمات اسلام به روشنی ظاهر، و آن عصر را باید عصر طلایی اسلام نامید، ولیكن، مع الاسف، در اثر مطامع دنیا و شهوت پرستی معاویة بن ابی سفیان، چنین نوری كه ممكن و متقرب بود كه پرتو تابش آن دنیا را فرا گرفته و جامعه ی انسانی را امید زندگی اخلاقی از آن داشت و ممكن بود كه عده ای با اخلاق فاضله و مساوات خواهی به وجود آن تربیت شود، خاموش گردید. اما معاصرین علی (ع) از اهل اقطاری كه در زیر لواء خلافت اسلامی عربی می زیستند، اغلب كسانی بودند كه طمع مال و نیل به وظائف داشتند، و آنچه مقصود آنان بود، رسیدن به آن به واسطه ی علی (ع) میسر نمی شد، زیرا كه او امام عادل با قوتی بود كه با ایشان به سیرت عدل و حق رفتار نموده و تمام اعمال و حركات و سكنات و اخذ و عطای او بر نهج عدل و موافق رضای خداوندی بود؛ به حدی كه به برادر خود عقیل [13] از


بیت المال مسلمین، زیاده از آنچه حق و سهم داشت، وقتی كه طلب كرد، نداده و از قانون مساوات میان مسلمانان تجاوز نكرد. [14] پس چنین شخصی كه تقوی و ورع او باعث این طور شیوه ی عدل گردد، البته از كسانی كه طمع دنیوی زیاد دارند، مساعدت و یاری نخواهد دید.

حتی سیره ی عدل علی (ع) كه باعث تدقیق در محاسبه ی عمال خود بود، سبب شد كه عده ای از آنان در جنگها و موارد لازمه بر او یاری نكردند و رضایت از او نداشتند؛ از جمله مصقلة بن هبیرة الشیبانی، [15] پس از آن كه از یاران قوی او بود، موافقت با او نكرد، و همچنین طلحه [16] و زبیر [17] و


عمرو بن العاص [18] با او مخالفت كردند. اگر روح تقوی و زهد نداشت، ممكن بود آنان را به وعده های جذاب جلب كند. و گفتار ابن عباس [19] و مغیرة بن شعبه [20] را در موضوع برقرار كردن معاویه [21] و ابن عامر [22] و سائر حكامی كه از طرف عثمان منصوب بودند كه در مراكز حكومت خودشان تابعیت كنند، قبول نكرد و گفت: «مداهنه و ریاكاری در دین من نیست.» و اصرار كردند،


بالخصوص، معاویه را در مركز خود - كه از عصر خلفای سابقین منصوب بود - معزول نكند تا او بیعت كند؛ قبول نكرد و گفت: «لا والله لا استعمل معاویة یومین.» [23] غیر از صرف حق، خدعه و حیله در مذهب علی (ع) نبوده، و شیوه ی عدلخواهی او تا حدی بود كه به اصحاب و پیروان خود، پس از غلبه بر دشمنان دستور داد: «لا تتبعوا مولیا و لا تجهزوا علی جریح و لا تنهبوا مالا.» [24] و به واسطه ی این دستور، پیروان او طلا و نقره را كه در پیش چشم و زیر دست آنان بود، دست نمی زدند. وقتی كه سؤال از سبب این دستور شد كه چگونه مقاتله ی آنها بر ما حلال، و سبی و نهب اموالشان بر ما حرام شد، فرمود: «بر موحدین سبی و نهب جائز نیست، فقط اسلحه ی آنها گرفته شود.» [25] .


چون به نظر دقیق، حوادث مهمه و جنگهای تاریخی خونین كه میان علی (ع) و اولاد و پیروان او با مثل معاویه و یزید واقع گردیده است، سلسله ای از منازعه برای طرفداری از دو شكل نظام خلافت مختلف؛ یعنی نظام خلافت عادله و نظام ارسطو كراتی، دیده می شود، باید اشاره به شخصیت و سیره ی معاویه و پدرش ابوسفیان و پسرش یزید بشود، زیرا عمید حركتی كه در ضد خلافت اسلام و عقیده ی توحید (به لباس اسلام) می شد، معاویه و پدرش ابوسفیان و بعضی از سلسله ی بنی امیه بودند.



[1] استاد معاصر در دانشگاه بيروت، ابوالنصر عمر، در تأليف نفيس خود، زندگاني علي بن ابي طالب (ص 18، ط 1، تهران) مي نويسد: «اكنون در برابر ما شخصيت فوق العاده ي عجيبي جلوه گر است [يعني علي (ع)] كه در هيچ باب شبيه و نظيري ندارد؛ يعني شخصيت بي مانندي كه در علم و اخلاق و پرهيزگاري، يكتا؛ و در شجاعت و مروت و دينداري، فرد؛ و در مدافعه از حق و حقيقت، بي اندازه غيور؛ و در جانبداري از بيچارگان و درماندگان، يگانه ي روزگار است.» و در صفحه ي 294 نيز مي نويسد: «اميرالمؤمنين در دانستن احكام دين بي نظير بود و از معالم شريعت اسلام به خوبي آگاهي داشت، چنان كه هيچ كس منكر آن نمي توانست شد. هم از كودكي با رسول خدا همنشين بود و قرآن را از وي آموخت و كاتب وي و نگارنده ي قرآن بود؛ پيوسته در مصاحبت رسول (ص) تا هنگام وفات او به سر مي برد، و از اين جهت، در استنباط احكام ديني توانايي فوق العاده اي به دست آورده بود؛ ابوبكر و عمر در بيشتر كارهاي خود از او استشاره مي كردند و در مواقع اختلاف، امام را اطاعت مي كردند؛ عمر در راه استشاره از امام بيشتر كوشش داشت، چه، به منزلت رفيع او در هر باب به خوبي آگاه بود.».

[2] حجرات: «با فرقه اي كه ستم مي كند، كارزار نماييد، تا به سوي فرمان خدا بازگردد.».

[3] دكتر هيكل، وزير فرهنگ كنوني مصر، در تأليف نفيس خود، زندگاني محمد (ص 403، ج 1، ط 2، تهران) مي نويسد: «حمزة بن عبدالمطلب از شجاعان عرب بود كه در جنگ بدر (سال دوم ه) عتبه پدر هند را بكشت و بسياري از عزيزان او را از پا درآورد. در روز احد نيز، مانند روز بدر، شير غران و شمشير بران بود و به هر كس مي رسيد، او را بيجان مي ساخت. هند، دختر عتبه، با وحشي، غلام حبشي، قرار گذاشته بود كه اگر حمزه را كشت، او را بي نياز سازد.» تا در جنگ احد كه در سال سوم هجري اتفاق افتاده، به دست وحشي، غلام جبير بن مطعم، شهيد شد. و اين هم ناگفته نماند كه اسلام آوردن حمزه پس از دعوت علني پيغمبر اسلام، 613 م، و پيش از سال 617 م بوده.

[4] در نهضة الحسين (ص 9، ط 2، بغداد) ذيل همين حديث شريف، مي نويسد: «صححه الحاكم و الطبراني عن جابر و علي.» يعني سرور شهيدان پيش خدا، عبارت است از عمويم حمزه و از كسي كه بر امام جائر خروج كرده، در راه امر به معروف و نهي از منكر كشته شود.

[5] كتاب مستطاب نهج البلاغه، گرد آورده ي علامه سيد رضي - كه داراي 242 خطبه و كلام و 78 رساله و كتاب و 498 كلمه ي حكمت از خطب بليغه و نگارشات بلند حضرت علي مي باشد - بهترين مصدق و خوشترين شاهد مقال اند. و نيز محقق و دانشمند بزرگ اسلامي، آقاي سيد هبة الدين شهرستاني، در كتاب پرقيمت ما هو نهج البلاغه؟ (ص 4، ط 1، صيدا) مي نويسد: سال 1328 هجري قمري در بغداد، رئيس منشيان قونسولگري بريتانيا، نرسيسيان، كه از افاضل ارمن بود، مي نويسد: با من در پيرامون كتاب نهج البلاغه، و برتري ان بر سخنان تازي، سخن مي راند تا رشته ي سخن بدان جا كشيد كه گفت: «و لو كان يرقي هذا الخطيب العظيم منبر الكوفة في عصرنا هذا لرايتم مسجدها علي سعته يتموج بقبعات الافرنج للاستقاء من بحر علمه الزاخر.» حاصل ترجمه اين است: اگر چنانچه، بالفرض، اين خطيب و سخنران بزرگ اسلام در عصر كنوني بر منبر كوفه بالا رود و سخن راند، آن وقت مسجد كوفه با آن وسعت و بزرگي با شاپوهاي فرنگ موج خواهد زد؛ و به عبارت ديگر، از باب تا محراب پر از جمعيت فرنگ خواهد بود كه از درياي مواج وي سيراب گردند.

[6] ابن قتيبه در تأليف خود، المعارف (ص 136، ط مصر، 1353 ه) مي نويسد: «عدي بن حاتم طائي، مردي بود بلند قامت، و در جنگهاي جمل و صفين ملتزم ركاب علي (ع) بود كه در وقعه ي بصره چشمش نابود گرديد، و در زمان مختار بن ابوعبيده ي ثقفي، در حدود يكصد و بيست سالگي درگذشت.» و خطيب بغدادي نيز در تاريخ بغداد (ص 190، ج 1، ط 1 مصر) مي نويسد: «عدي در زمان مختار، سال 68 يا 69 ه در كوفه، در حدود 120 سالگي فوت كرد.» و در زمينه شهادت و ايمان عدي به كتاب مروج الذهب (ص 309 ج 2، ط مصر، 1357 ه) بازگشت نمايند.

[7] عصر المأمون، ص 11، ج 1، طبع 4، مصر. ترجمه ي حاصل: يگانه ذات پر عاطفت حضرت علي (ع) معدن عدل و شفقت و مصدر انواع حكمت و منبع اقسام علوم و معرفت بوده؛ از دنياي مذموم و بهجت آن، پرهيز و دوري مي جست؛ و در وحشت و تاريكي شب سرگرم مناجات بوده و اشك از چشمهايش به رخسار شريف خود مي ريخت؛ هماره از نفس خود در خلوت حساب كشيده و بر گذشته اظهار ندامت مي نمود؛ و از لباس كوتاه و معاش درشت، دلخوش؛ و در ميانه ي ما به مانند يك فرد مي بود؛ و در نظرش اهل دين مقام بلندي داشته و مساكين را نوازش مي فرمود؛ نه قوي از ظلم او ترسان، و نه ضعيف از عدلش مأيوس و دلسرد مي شد...» استاد احمد زكي صفوت، در كتاب علي بن ابي طالب (ص 106، ط مصر) مي نويسد كه: ضرار صداني، آن بزرگوار را، به طور مذبور، پيش معاويه ستايش كرد، و معاويه پس از شنودن اين حرفها بگريست و گفت: «رحم الله اباالحسن فلقد كان كذلك.»

[8] مصغر نخله: جايي مي باشد نزديكي كوفه، به طرف شام، كه معسكر كوفه مي بوده.

[9] الامامة و السياسة، ص 106، ج 1. حاصل تجمه: با معاوية و اتباع وي كه اوليا را مي كشند و دين را تغيير مي دهند و بر قرائت قرآن و تفقه در دين و تأويل هم آشنا نيستند و در اين زمينه هيچ گونه سابقه و اهليتي را ندارند، كارزار به عمل آريد، كه به خدا اگر زمام امورات شما در دست آنان باشد، مانند كسري و قيصر با شما رفتار خواهند نمود.

[10] فقيد علم و ادب، سيد رضي - رحمه الله - در طي ديباچه ي نهج البلاغة شمه اي از اوصاف يگانه مرد بزرگ تاريخي، حضرت علي (ع) را به قلم شيوا و تواناي خود شرح داده، كه ما خلاصه ي ترجمه ي آن را در اين جا نقل مي دهيم: «از عجايب خصال آن حضرت كه در آن يكتا و منفرد بوده، اين است: زماني كه شخص فكور و دقيق در بيانات آن بزرگوار - كه در زمينه ي زهد و مواعظ وارد گرديده است - تأمل و غوررسي نمايد، و در عين حال، اين معني را از دل خود بيرون كند كه اين بيانات، كلام كسي بوده كه داراي مرتبت و صاحب جلالت و مالك رقاب امت مي باشد، آن وقت هرگز او را ترديدي در اين نباشد كه آن بيانات، تراوش افكار مردي بوده كه او را بهره اي نبوده در غير زهد و ترك دنيا، و شغلي نداشته به جز عبادت و پرستش خدا و آن شخص فكور، هرگز باور نمي كند كه اين بيانات گفتار كسي بوده كه در درياي كارزار غوطه مي خورد، و تيغ از نيام كشيده، گردنهاي كفار را از تن جدا مي سازد، و به اين شيوه و رفتار، در زهد و تواضع و انكسار بر همه ي جهان فايق مي باشد. و اين حالت حميده از خصايص لطيفه ي آن حضرت بوده كه با آن، ميان اضداد را جمع كرده. و من اكثر اوقات، با برادران ديني، ياد اين حالت كرده و در اين زمينه شگفت آنان را استخراج مي نمايم. اه.» و جهت شگفت اين است: مردان اقدام و شجاعت، عادتا داراي فتك و قساوت مي باشند، وليكن رجال زهد و موعظت، غالبا صاحب عاطفه و رقت مي شوند، و جمع شدن اين دو حالت متضاد در وجود نازنين آن حضرت، باعث حيرت و شگفت مردم مي شود، زيرا كه آن وجود مقدس در عين حال كه اشجع ناس مي بوده، ازهد مردم نيز به شمار رفته. فتدبر جيدا.

[11] از نويسندگان و شعراي نامي مصر بوده و در فن نقاشي نيز ابراز مهارت نموده؛ و رسم خيالي امام غزالي، كه در صدر كتاب الاخلاق عند الغزالي (ط مصر) نشيمن داشته، از آثار قلمي او است. و پيكره ي جبران در شماره ي 71 - 70 از نامه ي مهرگان تحت عنوان «ادباء معاصر مصر» چاپ گرديده است.

[12] به گفته ي علامه ي عاملي در اعيان الشيعة (ج 3، ط دمشق) در ماه ذي حجه از سال 35، هجري در مدينه به حضرت علي به خلافت بيعت كردند و در شهر جمادي الاخرة از سال 36 ه حزب بصره روي نمود و آن بزرگوار پس از پايان جنگ جمل در دوازده رجب از سال نامبرده، از بصره به كوفه تشريف فرما گرديدند و در رمضان سال 40 در آن ديار به ضربت مرادي شربت شهادت را چشيدند.

[13] فاضل معاصر، سيد محمد علي شرف الدين عاملي، در شيخ الابطح أبوطالب (ص 13، ط بغداد) مي نويسد: «فزندان ابوطالب عبارت اند از: طالب و عقيل و جعفر و علي و ام هاني، كه علي خردسالترين آنان آنان بوده، و جعفر از علي ده سال بزرگ بود، و به همين قرار بود جعفر و عقيل، عقيل و طالب. و مادرشان فاطمه دختر اسد بود.»

[14] فيلسوف بزرگ انگليسي، توماس كارلايل، در زندگاني محمد (ص 45، ط 4، تبريز) مي نويسد: «وجدان علي (ع) بر عفت و رحمت و عدالت فيضان داشت و قلب پاكش به شجاعت و حماسه فوران. علي كه شجاعت و شهامت مشهورش با رقت و موهبت ممزوج بود، در كوفه به واسطه ي شدت عدلش، كه همه ي نفوس طاقت تحمل قوانين آن را در خودشان نمي ديدند، در دست يكي از خوارج كشته شد. و نزديك رحلت او از دار فاني، وصيت كرد: اگر من مردم، در قصاص، از قوانين اسلام و عدل تجاوز نكرده، و اگر عفو كنيد، به تقوي نزديك بوده و اگر زنده ماندم در امر خود مختارم.» طبري در تاريخ خود (ص 85، ج 6) مي نويسد: علي (ع) پس از ضربت مرادي مي فرمود: «النفس بالنفس ان انامت فاقتلوه كما قتلني و ان بقيت رأيت فيه رأيي.» و نيز علي (ع) در پايان وصيت خود به حسنين كه در نهج البلاغة (ص 86 - 85، ج 3، ط مصر، مطبعه ي استقامت) درج افتاده، مي فرمايد: «نگاه كنيد، اگر من به همين ضربت مرادي مردم، پس او را يك ضربت وارد سازيد و مثله اش نكنيد؛ يعني دست و پا و اعضايش را نبريد، زيرا از رسول خدا شنيدم كه فرمودند:«از مثله بپرهيزد، گرچه سگ گزنده باشد.» و ابوالفرج در مقاتل الطالبين (ص 28، ط نجف) مي نويسد كه: «حسن (ع) پس از دفن پدرش، ابن ملجم را خوانده و گردنش را زد.».

[15] عامل آن حضرت بود در شهر اردشير كه در اثر خيانت فرار كرد و به معاويه پيوست و از طرف معاويه حكومت طبرستان را عهده دار بود كه در آن جا درگذشت.

[16] حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده (ص 209، چاپ فتوگرافي اروپا) مي نويسد: «طلحه برادرزاده ي ابوبكر صديق است. در بيست و سه سالگي مسلمان شد. سي و نه سال در مسلماني بود و در حرب جمل در ماه جمادي الاولي، سنه ي 36 ه، كشته شد. شصت و دو سال عمر داشت.» و در نزهة القلوب (ص 38، ط ليدن) نيز در طي وصف بصره مي نويسد: «و در آن جا مزار طلحه و زبير است.».

[17] در تاريخ گزيده (ص 210) مي نگارد: «زبير بن عوام... در بيست و پنج سالگي مسلمان شد و سي و نه سال در اسلام بود. در حرب جمل به بصره در جمادي الاخره سنة 36 ه كشته شد. عمرش شصت و چهار سال.».

[18] به گفته ي ابن قتيبه در المعارف (ص 124) عمرو بن عاص در سال هشتم هجري با خالد بن وليد اسلام را پذيرفت و در اواخر عمرش از طرف معاويه سه سال حكومت مصر را عهده دار گرديد كه در آن حال درگذشت. و به گفته ي مسعودي در التنبيه و الاشراف (ص 262، ط مصر، 1357 ه) عمرو در فسطاط مصر، روز فطر از سال 43 هجري، در حدود 89 يا 90 سالگي فوت كرد.

[19] عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب - كه پسر عم رسول خدا و از اعاظم اصحابش به شمار رفته در تفسير و فقه و حديث داراي مقام ارجمندي مي بوده. سه سال به هجرت مانده - موقعي كه پيغمبر اكرم با اهل بيت خود در شعب مكه امرار حيات مي فرموده - از مادر متولد گرديده است؛ در صفين حاضر و سمت امارت را داشته؛ و اخيرا در طائف به سال 68 هجري به رحمت ايزدي پيوسته. تاريخ بغدد، اسدالغابة، و مسعودي در مروج الذهب (ص 45، ج 3، ط مصر) مي نويسد: «ابن عباس در اثر گريه كردن بر علي و حسنين (ع) نور چشمانش را از دست داده و نابينا شده بود.» و آقاي شيخ محمد حسين، آل كاشف الغطاء، در اصل الشيعه (ص 23 - 22، ط 1، سوريا) مي نويسد: «و تشيعه كنار علي علم.» يعني شيعه بودن ابن عباس، مانند آتش است در قله ي كوه بلند.

[20] در جنگهاي قادسيه و نهاوند و فتح همدان حضور داشته، و از طرف عمر، نخست در بصره و سپس در كوفه عامل مي بوده، و در دوره ي خلافت عثمان معزول شده و اخيرا از جانب معاويه تا آخر عمرش در كوفه حكومت كرده و به سال 50 هجري در گذشته. (قاموس الاعلام).

[21] حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده (ص 193، ط اروپا) مي نويسد: «چون به خلافت بنشست [يعني علي (ع)] او را نصيحت كردند تا كارداران عثمان به تخصيص معاويه را معزول نكند تا كار بر او قرار گيرد، پس به بهانه حضرت خواند و اجازه ي مراجعت ندهد، علي - رضي الله عنه - گفت: «و ما كنت متخذ المضلين عضدا.» يعني گمراهان را براي خود كمك نمي گيرم.

[22] به نگارش قاموس الاعلام (ج 4) عبدالله بن عامر قرشي در زمان خلافت عثمان، حكومت بصره را عهده دار بود، و موقع قتل عثمان در مدينه حاضر شده، عايشه و طلحه و زبير را به بصره دعوت نموده، و در جنگ جمل شركت كرده و پس از مغلوبيت به طرف شام رهسپار گرديد و اخيرا باز هم از طرف معاويه به حكومت بصره نامزد شد.

[23] يعني نه، به خدا معاويه را دو روز نيز از طرف خود عامل قرار نمي دهم.

[24] يعني هنگام جنگ، دشمن فراري را تعقيب ننمايد، و شخص زخمدار را مورد حمله قرار نداده و مال آنان را به يغما نبريد.

[25] از آغاز سر سطر تا اين جا، از كتاب نفيس عصر المأمون (ص 12 - 11، ج 1) اقتباس و به نقل افتاده. و اين نكته در اين جا ناگفته نماند كه عده اي از نويسندگان، مانند جرجي زيدان در تارخي التمدن الاسلامي (ص 78 - 76، ج 1، ط 3، مصر) و جز از وي چنين پنداشته اند: «چون حضرت علي در كار خلافت، از جهان سياست دور بوده، لذا مقاصد بلندش آنچه بايستي، پيشرفت ننموده.» و ما اكنون در پاسخ اين مقال و حل اين اشكال، به گفتاري كه استاد دانشمند دانشگاه بيروت، ابوالنصر عمر، در مقدمه ي تأليف نفيس خود، زندگاني علي بن ابي طالب (ص 5 - 4 ط 1، تهران) در آورده است، بسنده كرده و خوانندگان كرام را به مطالعه ي كتاب نامبرده، جدا، توصيه مي نماييم: «بايد دانست كه اميرالمؤمنين، علي، در تمام دوره ي زندگاني خويش از جاده ي حقيقت بيرون نرفته، و براي رسيدن به مقاصد عاليه ي خود، به اغراض نفساني و مانند آن آلوده نگرديده است، و همانا كناره گرفتن امام از دنيا طلبان و عدم توجه وي به روش قائدين سياست و صاحبان اغراض، مي رساند كه اميرالمؤمنين، اصولا با روش مردان سياسي موافق نبوده، و به عقيده ي ما، در حقيقت، در پيروي نكردن آنان نيز كاملا محق بوده است، زيرا انديشه ي زمامداري و پيشوايي مذهبي، كه بناي آن جز تسجيل حق و حقيقت نيست، و تنها به منظور رضاي پروردگار و اجراي احكام او و حفظ مصالح دو جهاني جامعه، به كار بسته مي شود، البته با فكر فرمانروايي سياسي - كه اساس آن مطلقا بر مباني سياست دنيوي و ملكي است - مباينت تام دارد. چه، زمامدار سياسي جز اجراي مقاصد سياسي براي پيشوايي و ترميم امور صوري و دنيوي يك دسته از هواخواهان خويش، منظوري ندارد، و چون با وجود حكمفرمايي حق، هرگز پيشوايي نصيب او نمي شود، و به علاوه، با اجراي حق، به انجام اغراض نفساني خود و هواخواهان خويش نايل نخواهد شد، لذا هميشه با حق مخالفت و از حقيقت گريزان است، ولي پيشواي حق، به همين جهات، زمامداري سياسي را مكروه مي شمارد، و كوشش را در اين راه ناشايسته و مخالف حق مي داند، چه، مرتبه ي او از زمان و مردم بسي بالاتر است.».